احساس گناه یک حیوان

چند روز قبل، فیلم سینمایی حیوان 1 را میدیدم. بهطور خلاصه و با کمترین میزان اسپویل، داستان مردی است که توسط یک دانشمند اجزای حیوانات مختلف به او پیوند زده میشود و به همین دلیل تواناییهای مختلف آن حیوانات مثل سرعت اسب، بالارفتن از درخت میمون، بویایی سگ و … به او اضافه میشود؛ البته همراه با این تواناییها، خوی حیوانی این موجودات نیز با او همراه میشود. مثلا با پرتاب یک شی، مثل سگها که تمایل شدیدی به رفتن و گرفتن آن دارند، نمیتواند خود را کنترل کند. یا زمانی که مردی غریبه با معشوقهاش گفتوگو میکند، با ادرار کردن کنار خانه معشوقهاش، قصد در مشخص کردن قلمروی خود دارد.
ما آنقدر در رثای عقلانیت، ویژگیهای ممتاز روحی و سایر محاسن انسان گفتهایم، که واژهای تحت عنوان انسانیت خلق شده است. واژهای که تا حدود زیادی مقابل حیوانیت قرار گرفته است و در اذهان عمومی، اگر شخصی بیش از اندازه به خوردن، رابطه جنسی و سایر مواردی از این دست تمایل نشان بدهد، میگویند خارج از حیطه انسانیت است. کاربرد دیگری هم که از کلمه انسانیت برداشت میشود، برای کمک کردن و شفقت است که البته تحقیقات بسیاری در حال حاضر، گواه بر وجود این ویژگی در حیوانات نیز هست.
در واقع ما انسانیت را به حذف کردن ویژگیهای طبیعی و خصوصا فیزیولوژیک انسان که تا حد زیادی با حیوانات مشترک است ربط دادهایم، که احساس گناه، کمترین درگیری ذهن ما در زمان نیاز ارضای این نیازهاست. یعنی برای مثال، وقتی بهشدت گرسنه و متمایل به یک غذا میشویم و شاید با ولع شروع به خوردن میکنیم، یادمان میآید که انسان باید تفاوتی با حیوان داشته باشد در نتیجه مبادی آدابتر میشویم، کمتر باید غذا میخوریم و در غیر این صورت، در ذهنمان مدام اخطار میگیریم که داری شبیه حیوانات رفتار میکنی.
اگر بخواهیم واقعبین و منطقی باشیم، ما حیواناتی هستیم که یک یا چند ویژگی متمایز دارد. این یعنی، نمیتوان حیوان بودن و صفاتی که بهدنبال آن میآید را از وجود انسان محو کرد.
مثلا اگر خوب توجه کنیم، جنس مذکر انسانی، بسیار شبیه به جنس نر در حیوانات، تمایل شدیدی به غلبه و مشخص کردن محدوده تسلط به جنس مونث دارد. اگر این را فرض بگیریم، آن جرقه ذهنی مداومی که بسیاری از مردان در مواجهه با جنس مخالف تجربه میکنند، یک گناه خفی تلقی نمیشود. اما اینکه تصورات و جرقههای ذهنی منجر به اقدام شود یا نه، شاید همان محدوده اختیارات و انتخاب انسانی را نشان بدهد. همین شباهت را در شیوه تعامل جنس مونث و جنس ماده حیوانی نیز میتوانید جستوجو کنید.
یا اگر به صورت تیتروار قرار بر مرور باشد، ما هم در برابر غذایی که دوست داریم، آب از دهانمان راه میافتد، در برابر سرگرمیها، دست و پایمان شل میشود، در زمان خطر، خشمگین و بهعبارتی وحشی میشویم و …
اما تمامی مواردی که در انسان، بهعنوان عقلانیت و انسانیت، مطرح و وجه تمایز با حیوانات در نظر گرفته میشود، توانایی مدیریت بهتر این حالات، نسبت به حیوانات برای بقای بهتر در جامعه انسانی است. یعنی ما در هنگام برخورد با جنس مخالف، آدابی را که جامعه انسانی اقتضا میکند، رعایت میکنیم تا وضعیت مطلوبی که داریم را از دست ندهیم (این وضعیت مطلوب را در دوگانه دنیوی و اخروی نیز میتوان لحاظ کرد)، یا شیوه و میزان غذا خوردنمان را با آداب و وضعیت مورد نظر همسان میکنیم و شاید همین باشد که اغلب ما در زمان تنهایی، متفاوت از سایر اوقات غذا میخوریم، یا اینکه به میزان لازم از سرگرمیهای جهان بهره میبریم تا بتوانیم بقا و شرایطمان را برای بهرههای بالاتر، مدیریت کنیم.
ما باید میان چیزی که طبیعیت فیزیولوژیکمان اقتضا میکند و آنچه که در نهایت انتخاب میکنیم تمایز قائل شویم؛ در غیر این صورت، احساس گناه دائمی و قضاوت اشتباه اخلاقی درباره خودمان، ما را از پا در خواهد آورد.
اگر بخواهم همه سطور پیشین را در یک بند خلاصه کنم، این میشود جسم ما از نظر خواستهها و نیاز، تفاوت جدی با حیوانات ندارد، حتی شباهتهای مغزی زیادی نیز داریم، اما در نهایت اینکه توانستهایم برخی خواستهها را به نفع خواستههای دیگر سرکوب کنیم یا به تعویق بیندازیم، شاید وجه تمایز جدی ما با حیوانات باشد. اتفاقا هر چقدر این مساله بهتعویق انداختن لذت آنی برای منفعت آتی در اشخاص پررنگتر میشود، برحسب قواعد حاکم بر دنیای انسانی، پیشرفتهای چشمگیرتر و عمیقتری را تجربه میکنند. پس خوب است گاهی که حملات! فیزیولوژیک حیوانی را تجربه میکنیم، ابتدا از خودمان بپرسیم این مساله چقدر طبیعی است؟ و بعد با نگاهی شفافتر، اقدام به رفع مشکل یا نیاز نموده و انتخابهایمان را انسانیتر کنیم!