زندگی چیست؟

شاید این متن از نظر لحن و شیوه نگارش، برای همیشه، متفاوتترین مطلب ارسالی این وبسایت باشد؛ بلندبلند فکر کردن است و جلوی بروز سریع آن را، با شیوههای نگارش رسمیتر گرفتن، اشتباه بود و ویرایش و تبدیل آن به یک متن شستهرفته، اشتباه دوم؛ بههمین دلیل، این افکار که در ساعت چهار بامداد، پس از مشاهده یک ساعت از گپوگفت اخیر محمدرضا شعبانعلی عزیز، سی دقیقه طوفان فکری برای بازطراحی یک کسبوکار و اندکی پراکندهنویسی کانالهای تلگرامی نیاز به بروز داشتند، همانطور که به روی صفحه ریخته شدند، بدون کموکاست و تغییر، صرفا با اصلاح اغلاط تایپی، منتشر میشوند.
به این فکر میکنم که زندگی چیه؟
به نظرم زندگی یک داستانه. یک داستان که بالاخره نوشته میشه. با یک مقدمه، یک سری نقاط اوج و فرود و پایان؛ که حتی ممکنه این پایان مثل خیلی از آثار مشهور جهانی، غیرمنتظره یا مثل سبک اصغر فرهادی، با پایانی باز باشه.
دخیل کردن جهان دیگه یا همون آخرت در معادلات و محاسبات زندگی، لااقل برای من مساله رو اونقدر پیچیده میکنه که نتونم درست فکر کنم. از طرفی حذف کردن چنین چیزی هم بخاطر اعتقادات قبلی و قلبی، برام ممکن نیست. برای همین میانبر زدم، حقه زدم، تقلب کردم، زرنگی کردم یا هر اسم مثبت منفی دیگهای. من با خودم فکر کردم چه کاری میتونم انجام بدم که در نهایت، اگر آخرتی باشه، حسرت و کاش همراهم نباشه و اگر هم آخرتی نباشه، توی این دنیا چیزی از دست نداده باشم.
من مسالهای برای خودم دست و پا کردم (مینویسم دست و پا چون اولین بار یک جرقه بود اما من هم نیازمندش بودم برای همین وقتی حس کردم بهاندازه کافی خوب هست، برای خودم بزرگش کردم، مهمش کردم و سعی کردم اونو تبدیل کنم به مهمترین چیزی که میشناسم. شاید مسیر پیدا شدن چیزای مهم زندگی این شکلی باشه که ما یک چیز رو زیادتر از بقیه چیزها مهم کنیم تا واقعا مهم بشه؛ چون توی این دنیا هر چیزی امکان مهم شدن داره و اینکه برخی تلاش میکنن بگن چیزی که خودشون پیدا کردن مهمترینه یک حقه است!) که هم ازش لذت ببرم و هم حس کنم ارزشی به زندگی بقیه اضافه میکنه.
من در نهایت هم هرجور حساب میکنم، اضافه کردن ارزش به زندگی مردم یا به زبون سادهتر، کم کردن یکی از دردهاشون یا پاسخ دادن به یکی از مسائلشون، یکی از اون چیزاییه که قطعا توی آخرت هم خیلی بدرد میخوره؛ (من از اون کسایی هستم که در پاسخ به سوال مشهور آیا ادیسون بهشت میره یا نه جوابم مثبته!) از طرفی هم چون باهاش کیف میکنم و میتونم ازش ارتزاق کنم، فکر نمیکنم توی زندگی دنیا هم حسوحال بدی رو تجربه کنم. لذت زندگی شاید توی همون مفهوم غرقگی (یک روزی مفصل ازش مینویسم) هست که فقط وقتی بوجود میاد که افراد کاری رو انجام بدن که هم چالشبرانگیزه و هم توش مهارت دارن شاید کیف میکنن!
خلاصه با این ترفند، اگر توی مسیری که دست و پا کردم، دست و پا بزنم، در نهایت شاید داستان زندگیمو خوب نوشته باشم و هر جایی که بخواد پایان این داستان باشه، من میگم بد نگذشت.
خواستم متن رو تموم کنم اما تصویر اطرافیان، از خانواده و نزدیکان گرفته تا دوست و آشنا، تندتند از جلوی چشمم رد شد. داستانشون بهاندازه کافی خوب بوده؟ خوب هست؟ میتونه خوب بشه؟ یا اینکه اصلا داستان خوب و بد معنی داره؟ سالهاست بهخودم قول دادم توی یک فرصتی به این سوالها درباره زندگی فکر کنم یا زمان کافی بگذارم و دنبال جوابهاشون بگردم و امیدوارم تا وقتی داستان زندگیم تموم نشده اون فرصت برسه!
پینوشت: وقتی خواستم در ویرایشگر عنوان این مطلب را انتخاب کنم، بیاختیار نوشتم زندگی چیست و بیاختیارتر، بهیاد ترانه اخیری که در کانال صفحه۵۸۲ قرار دادم افتادم. ترانهایست از احمد ظاهر افغانستانی که میشود گفت فرم و محتوا آنچنان واقعی و گیرا جفتوجور شدهاند که خود این قطعه موسیقی، تعریف دقیقی از زندگیست.
سلام. دقیقا همان مطلبی را نوشتی که من چند ماه قبل بهش رسیده بودم. میخواهم بیشتر با تو آشنا بشم.
سلام بر شما
قطعا کامنت اول یک سایت تازه تاسیس بدون معرفی سایت در جای خاصی، جالب و عجیبه. امیدوارم بیشتر آشنا بشیم.