نوشتن برای نوشتن

در این سالها – لااقل از سیزدهسالگی که تعریف و تمجیدهای معلم انشایمان، که حتی اسمش هم یادم نمانده، باعث شد فکر کنم خوب مینویسم و برای همین بیشتر بنویسم و همین بیشتر نوشتن باعث کمی بهبود در نوشتن بشود – زیاد نوشتهام.
گاهی برای ثبت وقایع که ضعف کلینگر بودنم را برطرف کنم، گاهی هم به این دلیل که اعتقاد داشتم و دارم که نوشتن مخدر است؛ یعنی وقتهایی که احساس کردم نیاز دارم به جای حل مشکل، کمی حواسم را از آن پرت کنم، از مفیدترین مخدر دنیا یعنی نوشتن استفاده کردهام. وقتهایی که مینوشتم و لااقل خودم از نوشتههایم راضی بودم، رنگ دنیا از خاکستری و قهوهای کمرنگ، به ترکیب رنگی گرم و عمیق لوگوی گوگل تبدیل میشد؛ خوب و خواستنی.
در همه این مدت، هر جایی هم که شده نوشتهام. مثلا اولین بار وقتی در سیستم وبلاگدهی کولهپشتی که یادگار بلندپروازیهای یک دوست قدیمی بود، وبلاگ نارنجک را تاسیس کردم یکی دوماهی هر شب، ساعت که از نیمه میگذشت مطالبی را منتشر میکردم، وبلاگنویسی منسجم را تجربه کردم؛ یا وقتی در دوره المپیاد ادبی، بچهها وبلاگ گروهی چهلودو نفره دوره بیستوششم را در بلاگفا راه انداختند (خیلی با خودم کلنجار رفتم که آدرس بلاگ را بگذارم یا نه، چرا که بین من و آن کسی که آن مطالب را در آنجا نوشته و شاید با اسم نویسنده پای مطالب بشود پیدایش کرد، زمین تا آسمان فرق هست؛ اما گذاشتم تا لااقل سنجهای باشد برای خودم و کسانی که شاید از سر کنجکاوی بخواهند بخش از مسیر زندگیام که به کلمه تبدیل شده را ببینند) یک وبلاگنویسی تعاملیتر و پرچالشتر را چشیدم.
بعدتر هم که وبلاگ صفحه را راهانداختم صفحهای برای نوشتههایم بود؛ البته که اکنون فقط شمارنده روزهای پیدایشش که از سههزار روز رد شده باقی مانده. آنجا شوربایی از موضوعات بود؛ از عشق گرفته تا سیاست و فرهنگ را از نگاه یک الف بچه هفده ساله، حواله نگاه این و آن میکردم که البته مشتریهای خودش را هم داشت. بعد هم که در اینستاگرام، بیربطترین مدیوم رسانهای جهان به متنهای بلند و عمیق، زیرعکسهایی که عمد داشتم هیچ ربطی به متنها نداشته باشد، که بیربطی نوشتن در اینستاگرام را با اینکار منفیدرمنفی و در نتیجه مثبت کنم، مطالبی را مینوشتم. از واگویههای شخصی، تا غرغرهای دلی، تا عاشقانههای افلاطونی و البته تحلیلهای همهجانبه از همه چیزهایی که حس میکردم باید نظر بدهم و البته سروتهشان را میزدی چاشنی فرهنگ و اجتماعی داشتند از زاویه رفتار و روان انسان.
درنهایت هم، اگر دست خودم بود و کمی حوصله به خرج داده بودم، متن چتهای دور و درازم با برخی عزیزان را آرشیو میکردم و میتوانستم بگویم بهترین نوشتههایم بودند اما خب اغلب در دسترس نیستند و دیر به فکر افتادم و حالا که مشغول نگارش اولین کتابم هستم، چقدر جای خالی چنان آرشیوی را حس میکنم.
خلاصه که مدتهاست مینویسم اما چند هفتهایست که احساس میکنم، نیاز است یک جایی منسجمتر و البته رسمیتر داشته باشم که نوشتههایم را کنار هم بگذارم. دلیل هم دارم؛ اول اینکه وقتی نوشتهها را یککاسه کنی، به مرور زمان، میبینی فراز و فرودها را؛ هم از باب قوت قلم و هم عمق افکار و برداشتها و البته تغییراتشان. دوم اینکه تابحال همه جا، با نام مستعار که نه، با یک تخلص یا یوزر غیر از نام واقعی خودم نوشتم – که البته ریشهاش علاقهام به شعر و تخلص و این صحبتها بوده نه فرار و پنهان شدن؛ گاهی میمنون بودم، گاهی بیقاف و بعد هم که تاقاف 1 تا همین الان و شاید تا همیشه – و این مساله باعث میشود، ناخواسته، آنقدر که بایسته است، تمام و کمال، حواست به حرفهایی که میزنی نباشد. اما وقتی با نام واقعی و در وبسایت رسمیات بنویسی، مسئولیت تام و تمام آنچه فکر میکنی و به کلمه تبدیل میکنی را پیشاپیش پذیرفتهای؛ گرچه با خودم عهد کردهام که این مساله نیش قلمم را نگیرد و عصا به دست افکارم ندهد. سوم هم اینکه وجود یک بستر مشخص، باعث میشود انگیزه بیشتری بگیری که نوشتن را تبدیل به یک برنامه ثابت کنی و این نوشتن منظم، بدون شک یکی از بهترین ابزارهای ایجاد تغییرات مثبت است.
این همه توضیح دادم که بگویم از این به بعد در این مکان، روزنوشتههای متین حیدری، در موضوعات متنوعی که سرریز تجربههای شغلی، تلاشهای علمی و واگویههای شخصیاش است، قرار خواهد گرفت.
نوشتن هم به نظرم شبیه قالی دستباف که هر چه بیشتر پا بخورد زیباتر میشود، هرچقدر بیشتر خوانده شود، ارزشمندتر خواهد شد؛ در نتیجه توجه و حضورتان در اینجا، قطعا برای من خوشحالکننده است؛ بهخصوص اگر با نظرات صریح، دیدگاهتان درباره آنچه منتشر میکنم را هم با من درمیان بگذارید.
به نام خالق خلاق…
دوم بهمن هزار و چهارصد – ۳:۴۸ بامداد